معنی گروهی از نرم تنان

حل جدول

لغت نامه دهخدا

تنان

تنان. [ت ِن ْ نا] (ع اِ) مثنی تِن ّ. (منتهی الارب)، یقال: فلان تن فلان و هما تنان. (از ناظم الاطباء). رجوع به تن شود.

تنان. [ت َ] (اِ) ج ِ تن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
چو لشکر بیامد ز دشت نبرد
تنان پر ز خون و سران پر ز گرد.
فردوسی.
فراوان تنان زینهاری شدند
فراوان به دژها حصاری شدند.
اسدی (گرشاسب نامه).
رجوع به تن شود.

تنان. [ت َ] (نف) در حال تنیدن. تننده:
می تند گرد سرای و در تو غنده کنون
باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان.
کسائی.


چهل تنان

چهل تنان. [چ ِ هَِ ت َ] (اِ مرکب) گروهی از ابدال که حق تعالی عالم رابوجود ایشان قائم دارد. (غیاث اللغات) (آنندراج).

چهل تنان.[چ ِ هَِ ت َ] (اِخ) نام بقعه و تکیه و مزار چهل تن درویش واقع در میان تکیه ٔ خواجه حافظ و تکیه ٔ هفت تنان بشیراز. کریم خان زند عمارت و سه دیوار و حصار از آجر و گچ دور این چهل قبر بساخت و فرهادمیرزا پسر عباس میرزای ولیعهد بسال 1257 هَ.ق. چهل سنگ تراشیده بر آن چهل مزار نصب نمود. (از فارسنامه ٔ ناصری ص 159).


هفت تنان

هفت تنان. [هََ ت َ] (اِخ) کوهی است در مغرب ناحیه ٔ بختیاری. (یادداشت مؤلف).

هفت تنان. [هََ ت َ] (اِخ) اصحاب کهف است و آن یملیخا، مگشلینیا، مشلیتیا، مرنوش، دبرنوش، شادنوش، و مرطونش باشد. (برهان). یعقوب وراژینی نام آنان را چنین آورده است: مالخوس، ماکیمیانوس، مارسیانوس، دنوسیوس، یوحنا، سرافیون، کنستانتینوس. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). || هفت اخیار را نیز گویند که عبارت از قطب، غوث، اخیار، اوتاد، ابدال، نقبا و نجبا باشد. گویند اینها سیصدوپنجاه وشش کس اند بر شش مرتبه، سیصد ازایشان در یک مرتبه باشند و چهل در یک مرتبه و هفت در یک مرتبه و پنج در یک مرتبه و سه در یک مرتبه و یکی در مرتبه ٔ بالاتر از همه است و قطب همان است و قوام عالم از برکت وجود ایشان است. (برهان):
گر فرستی برای هفت تنان
دوستکانی، به دست خضر سپار.
خاقانی.
هفت طواف کعبه راهفت تنان بسنده اند
ماو سه پنج کعبتین داو به هفده آوری.
خاقانی.
گفتم ز شاه هفت تنان دم توان شنید
گفتا توان اگر نشدی شاه شاهقام.
خاقانی.

هفت تنان. [هََ ت َ] (اِخ) دهی است از بخش لاریجان شهرستان آمل که 175 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


نرم نرم

نرم نرم. [ن َ ن َ] (ق مرکب) آهسته آهسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). نرم نرمک. باملایمت. به طور نرمی. (از ناظم الاطباء):
زدی دست بر پشت او نرم نرم
سخن گفتن خوب و آواز گرم.
فردوسی.
نخستین بشستند در آب گرم
بر و یال و ریشش همه نرم نرم.
فردوسی.
چو ساروج و سنگ از هوا گشت گرم
نهادند کرم اندر او نرم نرم.
فردوسی.
|| اندک اندک. کم کم. به آهستگی. به تأنی. به تدریج:
ز اسب یَلّی آمد آنگه نرم نرم
تا برند اسپش همانگه گرم گرم.
رودکی (از احوال و اشعار ص 1090).
همی راندندآن دو تن نرم نرم
خروشید خسرو به آواز گرم.
فردوسی.
کنون آرزویت بیاریم گرم
دگر تازه هر خوردنی نرم نرم.
فردوسی.
جنبید نرم نرم و ببارید بر دلم
باری کز او پسنده بشد کار و بار من.
ناصرخسرو.
مامیز با خسیس که رنجه کند تو را
پوشیده نرم نرم چو مر کام را زکام.
ناصرخسرو.
نرم نرم از سمن آن نرگس پرخواب گشاد
ژاله ژاله عرق از لاله ٔ او کرد اثر.
سنائی.
|| به آواز پست. یواش. آهسته: مردمان با یکدیگر گفتند همانا پرویز بدین قصر اندر شد که این جامه ٔ چلیپا پوشید، بندوی نرم نرم پرویز را گفت که مردمان همچنین می گویند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
گویدْت نرم نرم همی کاین نه جای توست
بر خویشتن مپوش و نگه دار راز رب.
ناصرخسرو.
بنشست و نرم نرم همی گفت زارزار
با آشنا چنین نکند هیچ آشنا.
امیرمعزی.


فرش تنان

فرش تنان. [ف َ ت َ] (اِ) کنایت از روحانیان بود. (انجمن آرا) (آنندراج). شاهدی برای آن یافته نشد.


تنان تن

تنان تن. [ت َ ت َ] (اِ) جسم کل که جرم فلک نهم باشد و آن را تنائید و تنبد و تنتن و تن سالار گویند. از فرهنگ دساتیر نقل شد. (انجمن آرا) (آنندراج). تنامبد. جهان و گیتی و آسمان نهم. (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقه ٔ آذر کیوان است.

فرهنگ فارسی هوشیار

هفت تنان

(اسم) هفت تن اخبار: ((هفت تنان که مدار دنیا بوجود شریف ایشانست وبنظر ولیه مذکوره درآمده. . . ))

معادل ابجد

گروهی از نرم تنان

1040

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری